معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها،
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان،
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود ؟
وان سیه چرده که می نالید، پایین بود ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود،
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...
یک شــبی مجنون نمازش را شکست/بــی وضــو در کوچـه ی لیلا نشست
عشق آن شب مستِمستش کرده بود/فـــارغ از جـــام الســــتش کرده بود
سجــــده ای زد بـــر لـــب درگـــاه او/پُــــــر ز لیـــــلا شـــــد دل پـــر آه او
گفـت یـــارب از چــه خـــوارم کـرده ای/بـــــر صلــــــیب عشق دارم کرده ای
جـــــام لیــــلا را بـه دسـتم داده ای/وانـــدر این بازی شــــکستم داده ای
نیشــــتری عشقش به جانم می زنی/دردم از لـــــیلاست آنـــــم می زنـــی
خسته ام زیــــن عشق، دل خونم نکن/مــــن که مجنونـــم، تو مجنونـــم نکن
مــــرد ایــــن بازیچـــــه دیگر نیســــتم/این تــــــو و لیلای تو ... من نیســــتم
گفــــت ای دیـــــــوانه لـــیلایــت منـــم/در رگــــــــت پنهان و پیدایـــــــت منم
سالها با جـــور لیــــــلا ساخــــــــتی/مــــــــــن کــــنارت بودم و نشــناختی
عشـــــق لیــــلا در دلــت انــــداختــــم/ صــــد قمــــار عشـــــق یکـــجا باختم
کردمـــــــت آواره ای صحــــــرا نشـــــد/گفتـــم عاقــل می شـــوی اما نشــد
سوخـــــتم در حســــــرت یکــــ یا ربَّـت/غیــر لــــیلا بر نـــیامــــد از لبــــــــــت
روز و شـــب او را صــــدا کــــردی ولـی/دیــــدم امشـــــب با منــی گفتم بلی
مطـــمئن بودم به مـــن سر مــی زنــی/در حریـــــم خانــــه ام در مــــی زنــی حال ایـــن لیــلا کــه خوارت کـــرده بود/درس عشقــــش بی قـرارت کـرده بود مـــرد راهش بــاش تــا شاهــــت کنم/صــد چو لیـــلا کشتـــه در راهـت کنم
از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها ، مهری ها ، اسفندی ها
چو ن بهتـرین ها هستند.
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ماهی ها
چـون صادق هستند.
سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری ها ، آذری ها ، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند.
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مردادی ها ، خردادی ها ، بهمنی ها
چـون دوست واقعی هستند.
حالا تو مال کدوم ماهی ..؟