باید یه قوطی نارنجی بخرم و توش اسمارتیز بریزم،
هروقت سردرد داشتم و ازم پرسیدن چی شده ؟
بگم "همون سردردهای همیشگی" و چندتاشو بخورم و بگم آه !
.
یکى از فانتزیام اینه که :
با پرواز 444 ساعت 4 عازم عامریکا بشم ، هواپیما شروع به پرواز بکنه ، یهو یکی از جاش بلند شه داد بزنه هیچکی از جاش تکون نخوره ! هواپیما رباییده شده توسط من !
بعد یهو دخدر همسایمون از بین جمعیت جیغ بزنه و زن و بچه ها شروع کنن به گریه کردن.
مهماندار ( ترجیحان دختر با قد بین 174 تا 178 مسلط به زبان فرانسه و مبانی کامپیوتر ) سریع خودشو به من برسونه و دره گوشه من بگه تورو خدا یه کاری بکن اینجا همه زن و بچن ! یه کاری کن . . .
بعد من تو یه فرصت مناسب از جام بلند شم با رباینده درگیر شم
.
یکی از فانتزیام اینه که :
شکست عشقی بخورم ، در حد ایران ، مالدیو !
بعد با یه پاکت سیگار ( ترجیحا مارلبورو قرمز پایه بلند )
بیفتم تو خیابونا ( بی ام دبلیوم تعمیر گاهه ) و همین جوری قدم بزنمو و سیگار بکشم !
بعد یکی بیاد از من به پرسه آقا آتیش داری ؟!
منم بگم تو دلم عآره !
بعد یارو سیگارش رو بیاره سمت دلم که روشن کنه !
منم بهش بگم ، عـــه آغآ اینجارو ، بابات پشت سرته !
بعد تا یارو برگشت ، برم تو افق محو بشم !
وقتی هم میرم افق از مغاز یه بسته تیغ ( ترجیحا تیغ تیز ) بخرم ، برم پیش مجید خراطها !
.
من همیشه بچگیام دوس داشتم وقتی گریه میکردم بغلم کنن
بگن هیش مامی ایز هیر ، مامی لاوز یو ...
اما خب متاسفانه اکثر مواقع میگفتن خفه خون بگیر لامصب !
.